دخترک بنفش پاییزی

دیروز،امروز،فردا....

دخترک بنفش پاییزی

دیروز،امروز،فردا....

دورهمی و ...


 

خیلی خوشحال طور وار بعد از یکساعت سروکله زدن با وجدان و ندای درونم بالاخره این ساعت رو برای خودم از دیجی سفارش دادم...

خب خیلی وقت بود که یه ساعت مسی یا طلایی میخواستم ساعت خیلی دارم ولی 4-5 تاشون که اسپرت و ضد آب هستن و فقط یکی شون که ساعت عروسیمه تا حدودی رسمیه که اونم 5 ساله دارم ازش استفاده میکنم و جنس و رنگشم استیله و یه وقتایی با طلا و زیورآلاتی که تو مهمونی ها می خوام استفاده کنم جور در نمیاد. اتفاقا همین ساعت رو چند روز قبل با یکی دوتا مدل دیگه کاندید کرده بودم از سایت ایران تایمر ولی هر چی بالا پایین کردم باخودم دلم رضایت نمی داد تو این اوضاع برم اینقدر پول ساعت بدم! ولی امروز که دیجی جون لطف کردن و بالای 100 تومن تخفیف رو یه سری از مدلهای ساعت هاش گذاشته بود و اتفاقا این مدل هم جزوشون بود بعد یه ساعت بالاخره رضایت دادم برا خودم یکم دلخوشی تهیه کنم... این روزا خیلی زود دپرس میشم و شاید این یکم حالمو بهتر کنه...

دیشب تا بالاخره بخوابم ساعت از 4 صبح هم گذشته بود، یکم خوابیدم و ساعت 2 از دلشوره بیدار شدم ، قرار بود مامان ساعت 3ونیم برسه و خاله و دخترخالم برن دنبالش فرودگاه. من و پارتنر که بخاطر شرایط من نتونسته بودیم بریم و مامان هم اصرار کرده بود که تو این هوا و جاده و اون موقع شب نیایید و ما هم گفتیم چشم. دیگه ساعت سه به دختر خالم پیام دادم ببینم رسیدن فرودگاه که جواب نداد و من همینطور از دلشوره داشتم می مردم. تا اینکه ساعت 3و40 دقیقه پیام داد که مادر رویت شدعینک دیگه منم خیالم راحت شد و برا داداشه هم پیام گذاشتم و تا بخوابم ساعت 4 صبح بود و ساعت 6ونیم هم که پارتنر بیدار شد من قبلش بیدار بودم!! این دو سه هفته آخر خوابیدن جزو سخت ترین کارهای دنیاست با هر بار پهلو به پهلو شدن همه اجزای داخلیم میخواد بیاد تو حلقم اونقدر فشار روشون حس می کنم که خدا می دونه. تازه کم شدن حجم معده و درد لگن که چند روزه بهمون ملحق شده هم که بماند..ولی همه اینها رو به عشق افتخاری که تا چند روز دیگه قراره نصیبمون بشه تحمل می کنم با جون و دل و با هر بار بالا پایین رفتن شیکمم و سکسکه هاش قند تو دلم آب میشه... 

شنبه ای که گذشت روز شلوغی داشتم، صبح که سر کار بودم و عصر هم پارتنر که از کار بر می گشت، نصاب های پرده رو آورده بود که بالاخره بعد از بیشتر از یکماه خونمون دوباره خونه بشه و این پنجره ها سر و سامون بگیرن، پرده اتاق مسافر کوچولو رو نصب کردن و خیلی خوب شد، بهتر از اونی که فکر می کردم ، با اون مدلی که خودم دادم و یکم شک داشتم نسبت بهش ولی خوب و روشن شد اتاقش و رنگ پرده هم با طرح کمد و دراور اتاق جور در اومد ، پرده های اتاق خواب رو هم نصب کردن و پرده هال پذیرایی رو هم همینطور.. البته از پرده هال زیاد راضی نیستم چون انگار پایینش خیلی خوب وای نمی ایسته و بخاطر مدلش خیلی زیادی ساده هست ولی در عوض رنگش روشن و دوست داشتنیه و نور رو بهتر منتقل می کنه به خونه. راستش چون زمزمه های عوض کردن خونمون از جانب پارتنر خان بگوش می رسه ، نمیخواستم خیلی رو پرده هال پذیرایی هزینه کنم و یه تنوع کوچیک تو نظرم بود. ایشالا اگه خدا بخواد و اوضاع جور باشه چند ماه دیگه بریم یه خونه بزرگتر و جادار تر و البته دلباز تر... بقول پارتنر که بهش می گفتم حداقل 150 متر باشه لطفا!!!! اون میگفت تو فقط 100متر خونه میخواهی که 100 متر هم انباری داشته باشه از بس وسیله دارینیشخند حالا فکر کنید  که تو این مدت که داشتیم اتاق پسری رو آماده می کردیم چقدررررررررررررررررر من وسیله و کتاب و خرت و پرت ریختم دور و بخشیدم!!!!! به اندازه یه کمد!! شنبه تا غروب طول کشید که کار نصاب ها تموم بشه و منم برای همون غروبتر نوبت چکاپ هفتگی داشتم دکتر و قرار شد که پارتنر بره بچه ها رو برسونه شهر دوست و همساده و به یکی از کارهاش هم برسه و بیاد دنبالم باهم بریم دکتر که دیگه تا بره و بیاد من آماده شدم ، با اینکه عصر اصلا استراحت نکرده بودم ولی چون بعد دکتر با بچه های دبستان قرار بود شام بریم بیرون سعی کردم خوب و مرتب و خوشگل باشم چون به احتمال خیلی خیلی زیاد این آخرین قرار قبل از اومدن پسری می بود... خلاصه که بقول خانوم دکتر چه کردی!! رنگ لاک و تاپ و رژ و کیف و کتونی مو ست کرده بودم!!!! زیادم بخودتون فشار نیارید حدس بزنید تو چه تم رنگینیشخندعینک میگفت من اینجا ول معطلم!!! گفتم قابل نداره براتون اینبار میارم لاک و رژم رو!!! این خانوم دکی ما متولد 60 هست! خیلی خوب و خوش برخورد و با انرژی و در عین حال ساده هست، یعنی یه رژ نمی زنه! من نمی دونم چرا!!!!! حالا تو مطبش بدون روسری و با بلوز شلوار می شینه ها!!!! ولی نه موهاشو درست حسابی رنگ می کنه نه آرایش و قر و فر!!! باید یه دوره خود آرایی براش بزارم حیفه آخه اونطوری دیگه همه چیش رو به راه می شه!!!زبان دیگه یکم باهام شوخی کرد و یکم دعوام کرد که بهتر بخور که وزن بچه بیشتر بشه و با این ابعاد میخوای بچه دو کیلویی بیاری برا شوهرتخنده و بعد هم یکم حرف و حدیث دیگه و خداحافظی کردم تا هفته ی بعد! بعد هم پارتنر رو رسوندم خونه و خودم رفتم داروخانه نسخه ی دکتر رو گرفتم و رفتم سر قرار با دوستان و خوش گذشت و خندیدیم، اون دوست دو رگه مون امسال هم اسفند داره می ره استرالیا و البته اواخر فروردین میاد و گفت اگه بشه قبل اینکه بره با بچه ها برای دیدن نی نی میاد پیشم و البته که خودمم دوست دارم اگه بتونم قبل اومدن نی نی یه بار دعوتشون کنم خونه بصرف پاستا ی ویولا پز! چون چند ماهه قرار بوده بیان من براشون درست کنم که اصلا جور نمیشده و حالا که مامی رسیده و داره میاد و خونمون یکم سرو سامون گرفته و نی نی هم هنوز نیومده شاید بهترین فرصت باشه، تا ببینیم خدا چی میخواد.

 

دیگه فعلا چیزی یادم نمیاد امیدورام همه خوب خوب باشن و مشکل مهناز عزیز و توت عزیزم و مادر طرلان عزیز هم به زودی و به خوشی حل بشه و همه حال و روز خوبی داشته باشن تو این روزهای زمستونی....