دخترک بنفش پاییزی

دیروز،امروز،فردا....

دخترک بنفش پاییزی

دیروز،امروز،فردا....

دور همی همینجوری*


صبح بخیر دخترا قلب
امروز یه روز صاف و آفتابیه! برعکس دیروز عصر که ابری بود و من هر لحظه منتظر بودم بارون بیاد و حالشو ببرم! ولی الان خورشید تابان داره ژرتو افشانی می کنه بالا سرمون!
زیاد تو فار تعریف کردن به ترتیب نیستم چون تمرکز کافی ندارم همینطوری میخوام دونه دونه بگم بدون رعایت ترتیب زمانی!!!
-این روزها که صبح و عصر موقع رفت و آمد بچه مدرسه ای ها رو می بینم که امتحان دارن و تو تکاژو هستن بازم استرس و دلهره میگیرم! این ترممون تموم شد و بچه ها تو فرجه هستن ولی من فقط یه جلسه رفتم دانشگاه!!! خدا بخیر بگذرونه این ترم آخری رو و داستان پایان نامه رو که واقعا اکه این فشار روم نبود چقدر بیشتر می تونستم از این روزهام لذت ببرم....
-کاراموزمو که یادتونه! متاسفانه یا خوشبختانه به سرنوشت قبلی ها دچار شد!!! و از اول ماه من دوباره اینجا دست تنها موندم! البته که ناراحت نیستم از اینکه ردش کردم ولی ترجیحم این بود که تو این شرایط تنها نمونم چون هر روز برام سخت تره اومدن سر کار و فشار کاری و ... ولی دیگه شد و خودش هم باعثش بود و اینجا هم دوست ندارم راجع بهش حرف بزنم... ولی یه خوبی هم که این شرایط داره اینه که از اون رخوتی که وقتی تو خونه می موندم دچارش می شدم، در اومدم! امیدوارم یه ادم مناسب تو این مدت باقی مونده پیدا بشه که بتونه یکم کمک کنه برای وقتایی که نمی تونم اصلا بیام سر کار!
-پنجشنبه ی گذشته تولد دوستم و مامان نی نی گوگولی بود، و البته هشتمین ماهگرد تولد خود نی نی گوگولی بودش، با پارتنر شام خونشون بودیم و این عشق خاله اونقدر شیرین و دوست داشتنی شده که خدا می دونه... با یدونه دندونش دل من و پارتنر رو برده، نی نی خوش اخلاق و گوگولی که تا آخرین لحظاتی که ما اونجا بودیم پا به پامون بیدار بود و با روی خوش داشت بهمون توجه می کرد و سرش به ما گرم بود و سر ما هم به اون عزیز_ دل....اونقدر قشنگ منو می شناسه و به روم می خنده و دلبری می کنه که واقعا ذوق زده میشم و خیلییییییییییییییییییییییییی حس خوبی بهم دست می ده... وای خدایا شکرت که همچین فرشته نازنینی رو تو زندگیمون فرستادی... دارم فکر میکنم از وقتی اومده شده بزرگترین دلخوشی من ، به هر بهانه ای می رم و می بینمش و واقعا اگه چند روز نبینمش دلم حسابی براش تنگ میشه... دارم فکر میکنم که زندگی قبل اومدنش چقدر کسالت آور بود....
 
جمعه شب دوره خانوادگی خونه پسردایی پارتنر بود و ماهم یکم دیر رسیدیم و جالب اینکه وقتی درو باز کرد پسرداییش گفت اگه این ماه به تو بیافته میخواب بری پمپرز بخری!! و همه خندیدت و اتفاقا هم قرعه اینبار به نام پارتنر افتاد بالاخره!!! و دیگه معلومه دیگه خرج نی نی جون قراره بشه
-سفارش هایی که به دیجی کالا می دادیم تو دوره یلدای شگفت انگیز داره دونه دونه می رسه، البته اولین بستش که پریشب رسید و چند تا شامپو برای مسافر کوچولو مون بود و یه عروسک خیلی بامزه ودوست داشتنی، وقتی باز شد، حالمونو گرفت چون تو حمل و نقل در یکی از شامپوها شکسته بود و از قرار بسته بندی اش هم باز بود و ریخته بود تو کل جعبه و شانسی که آوردیم این بود که بقیه وسایل سلفون بسته بندیشون سالم بود و توی بسته ها نرفته بود و فقط همون شامپو خراب شده بود که فرداش تماس گرفتم و گفت که مرجوع کنید! آخه یدونه شامپوش خودش 30 هزارتومن بود وجالبیش هم این بود همون مارک معروف آلمانی که مامی میخواست زحمت آوردنش رو بکشه بود که من دیدم  دییجی جون داره و با چند تا چیز دیگه از همین جا سفارش دادم و دیشب هم دوتا از بسته هامون با هم رسید و بیشترش مالی نی نی جونمون بود و کلی براش ذوق کردم... پارتنر هم ذوق کرد ولی من بیشتر!نیشخند کلا هی پولامونو تو اون یه هفته هر روز ریختیم تو حلق این سایت محترم و وزین و جالب اینکه زیاد پشیمونم نیستیم تا الان!شیطان هنوز یه بسته دیگم مونده که طبق پیش بینی ها ،امشب باید برسه نیشخند 
-دیروز صبح یه مشتری آقای محترم اومده بود و بعد موقع نوشتن قبض و پرداخت مبلغ دیدم که بجا 11 هزار تومن، 11 تا ده هزار تومنی گرفته جلوم با لبخند!! منم با چشمای گشاد دارم نگاش می کنم که یعنی چی؟؟ گفتم 11 هزار تومن می شه نه 110 هزار تومن!!! یعنی یدونه از این اسکناس ها با یدونه هزار تومنی! یعد گفت عه ببخشید من اینجا زندگی نمی کنم، متوجه نشدم، از بس هر جا می ری باید چند تا از این اسکناس ها بدی! منم گفتم ای کاش که همین مبلغی که جلوم گرفتید حق الزحمه من بود وگرنه من تا الان بارمو بسته بودم نه اینکه 90 درصد درامدم رو فقط اجاره و مالیات و قبض و این چیزا بدم و هیچی کف دستم نمونه! و خلاصه با این حرکت نمادینش روزمون رو ساخت!!!خیال باطل
-دیروز ظهر رفته بودم شهر دوست و همساده برای اینکه قالیچه هامون رو بعد دوهفته که لوله شده وسط حال پذیرایی افتادن رو ببرم قالی شویی تحویل بدم، پارتنر شبش گذاشته بودشون توماشین و منم ظهر بعد کار با خودم بردم که تحویل بدم، یه نمایشگاه لوازم خونه هم تو یکی از ساختمون های محل کارشون برپا بود که رفتم اونم ببینم چیز بدرد بخوری داره یا نه که دقیقا مینی واش و جارو برقی که میخواستم رو نداشت ! بعد هم چون پارتنر گفته بود تا عصر جلسه دارن می خواستم برگردم خونه که زنگ زدم به دوستم ببینم اگه نی نی بیداره برم بهش یه سر بزنم که اونم گفت بیا و ناهار هم بود و دیگه چه وسوسه ای بالاتر از نی نی و ناهار میتونست وجود داشته باشه !!! حرکت جدید نی نی جونم هم اینه که چهار دست و پا با بالاترین سرعت ممکنه خودشو می رسوند به من که رو صندلی جلو اپن  نشسته بودم و داشتم ناهار میخوردم و شلوارمو می گرفت و خودشو می کشید بالا تا وایسته و اونطور با قیافه ناز و بامزش نگام میکرد و صدا در میاورد از خودش که یعنی منو بغل کن و بعد هم مشغول کشف عناصر روی میز می شد و دستِِشو می کرد تو ظرف و خرده های پنیر ریخته رو میز و میخورد و کلا مشغول بود ، عشقمممم این حرکت رو یه سه چهار باری تو همون مدت کوتاه کرد و اونقدر بامزه بود که نگو.
بعد هم اونجا موندم تا آخر پارتنر جلسش تموم شد و باهم برگشتیم شهرمون. منم مجبور شدم یکسره بیام سرکار چون دیر شده بود و خیلی خسته و کلاف بودم ولی چاره ای هم نبود و باید می اومدم چون چد نفری باهام کار داشتن! و شب که پارتنر اومد و رفتیم خونه داشتم می مردم! از صبح بیرون بودم و اصلا دراز نکشیده بودم و از خسنگی هیچ جونی نداشتم ، قرار بود سر راه از بیرون شام بگیریم که اونقدر خسته بودم که اصلا نمی توستم منتظر بشم تا سفارشمونو بخوان آماده کنن و فقط زودتر می خواستم برم خونه و برا همینم پارتنر داوطلبانه برامون شام درست کرد و کلی زحمت کشید و بعد هم که وسطای فیلم دیدن بود گفتم من دارم می رم بیهوش شم، فقط تنها خواسته ام این بود که بتونم خوب بخوابم تا صبح که البته حداقل چهار پنج باری بیدار شدم و حالم زیاد رو به راه نبود و هر باری هم که من بیدار شدم دیدم پارتنر هم بیدار و بدخوابه و آخرین بارم ساعت7 بیدار شدم دیدم داره می ره سر کار و منم دیگه نتونستم بخوابم بعدش و پاشدم کم کم حاضر بشم بیام سر کار با اینکه واقعا خسته بودم!
--بعدم چون امروزم پارتنر جلسه داره سریع فکر کردم به دوستم و نی نی جون بگم بیان خونمون خاله بازی و سریع یه فکری برای ناهار کردم و براش پیام گذاشتم و گفتم پاشن بیان و اونم قراره بیاد و منتظرشونممژه ای جون یه دندون خاله میخواد بیاد خونمون مهمونیییییییییییییییییییبغل
-این روزا دارم سعی می کنم برای اینکه بهتر بخوابم و برا نی نی هم خیلی خوب نیست، مثلا کافئین و چای زیاد مصرف نکنم!(البته بغیر از پریشب که پارتنر منو برد کافی شاپ و بنده یه لته با براونی و سس شکلات!!! زدم بر بدن و اون بارهایی که با دوستان می رم کافی شاپ و کاپوچینو و مشتقاتش رو می بلعم!خجالت) از اون چایی میوه ای هایی که مامان آورد دم می کنم و(که البته بیشتر دمنوش میوه ایه چون یکم چای ترش فقط داره توش وبقیه اش میوه هست) یا از اون دمنوش های لیپتون که طعم انارش رو خریده بودم می خورم ولی خدایی اش بعضی وقتا فقط چاییه که میچسبه و این بدن می طلبه! گفتم که شما هم از این تصمیم ویولا مطلع باشید، شاید با هم رستگار شویم!!!!
فعلا تا همینجا رو داشته باشید ، بر می گردم، هااااااه!نیشخند
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.