سلام به همه

خوبید؟

ما هم هستیم خدارو شکر

مشغول مامان بازی و تنبلی کردن....

راستش این روزا دیگه دارم طاقتم رو از دست می دم مخصوصا از وقتی که رفتم دکتر و تاریخ هفته اول اسفند رو کرد 10 یا 12 اسفندددددد میخواستم همونجا اول یه پرس دکی جون رو بزنم بعدم زاااااااار بزنم.... فکر کن اینقدر روزها رو شمردم تا به شمارش معکوس رسید به یکاره گفت بزار بیشتر بگذره... برای من_ بی طاقت_ کم طاقت خیلی داره سخت می گذره... از بی خوابی و بی حالی و هورمون های فاطی پاتی و دوری فیزیکی از پارتنر و .... همه اینها با همدیگه...دیشب که تنها شدیم دیگه به هیچی فکر نکردم، فقط به حسی که دوست داشتم و داشتیم بها دادم... حالا به هر کی هم که از حسم میگم جوابش اینه که الان روزهای خوشته!!! عجله نکن! بیاد دیگه اصلا روی خواب و استراحت و راحتی رو نمی بینی.... خب بالاخره که چی؟ الان خیلی استراحت و خواب و ریلکسیشن دارم؟؟؟ شبا تا صبح اگه موفق بشم بخوابم با هر بار تکون خوردنم بیدار میشم و آه و ناله از کمردرد و پارتنر بیچاره هم خوابش مثل آتش نشان ها آماده به خدمته و تا تکون می خورم و صدام در میاد می پره از جاش و قربون صدقم می ره و میگه چی میخوای، چیکار کنم برات و یکم ماساژ می ده و هر کاری از دستش بر بیاد دریغ نمی کنه... من واقعا یادم نمیاد آخرین باری که راحت خوابیدم کی بود... حالا شایدم من خیلی خیلی بی طاقت و عجولم...

تو روزی که منتظر اومدن نی نی بودم، تازه باید برم آخرین سونوگرافی ام رو بدم.. این روزها تنها کار مفیدم لنبوندنه!!! دیگه هر روز و هر شب پارتنر هی کباب و هر خوراکی که فکر کنه خوبه برام رو با کمال میل می ریزه تو حلقم! البته دیگه منم لج بازی نمی کنم و تا جایی که این معده اجازه بدم می خورم تا ببینیم این پسری ما بزرگ می شه یا نه بالاخره!! چرا این نی نی ما لج کرده وزن نمی گیره، شکمم خیلی کوچیکه واقعا با لباس بیرون هیچکس متوجه نمیشه من باردارم چه برسه به اینکه هفته های آخر باشم! البته من با بدنیا آوردن بچه 4-5 کیلویی اصلا موافق نیستم ولی نمیدونم چرا همه از ما توقع دارن بچه غول بیاریم!! شاید چون خودمون گنده و بلند قد هستیم، بچمون هم باید بچه دایناسور باشه! بنظرم همون 3 کیلو هم خوب و معقوله! تصمیم هم دارم آخرین سونو اگه وزن رو حدود 3 کیلو تشخیص داد دیگه بیشتر از این منتظر نمونم و تاریخو بندازم جلوتر! پریروز رفتم آرایشگاه و موهامو کوتاه کردم، تا وارد شدم خانوم آرایشگر گفت فارغ شدی؟؟؟؟؟ بعد که یکم دقت کرد گفت نه؟؟؟ گفتم نه! بعدم گفت صورتت چقدر جمع شده و یکم از خوشگلتر شدنم و کم سن تر شدنمم تعریف کرد و چند تا خانوم مشتری دیگه هم تایید کردن و گفتن معلومه نی نی پسره چون اصلا ورم نداری و صورتت مشخصه! دیگه منم فقط لبخند زدم!!! درست بعد از ویزیت دکتر رفته بودم اونجا و بخاطر تغییر تاریخ خیلی حالم گرفته بود و حوصله هیچکی رو نداشتم! دکترم هم خانوم خوب و گرمیه، جدیدا خیلی باهام صمیمی شده و شوخی می کنه و فکر کنم دوست داره باهم دوست باشیم... تو اتاق معاینه می گفت همه جا باهات میاد؟(اشاره به پارتنر)گفتم همه جاهایی که لازمه آره، البته خودش خیلی هم علاقمند نیستزبان ولی چون من میخوام میاد! گفت آفرین پس حسابی برش داری!گفتم دیگه بعد 10 سال همینقدرم نداشته باشیم! و بعد هر دو خندیدیم... بعدم از ناخونام و رنگ لاکم تعریف کرد و منم گفتم قابل نداره! اوندفعه هم تعریف کرده بود،بعد که برا مامان گفتم،گفت براش از رنگ لاکت بخر ببر! منم گفتم آره اینبار باید پیشنهاد بدم ببرمش آرایشگاه بسازمشنیشخند البته چشاشم شور بودا! دیروز دوتا از ناخونام شکست!خنده 

فعلا همیناس، ناهار مامی و داداشه میان و بعد مدتها قورمه سبزی خوشمزه ی مامان پز داریم، هوراااااااااااااا برم یه کته با ته دیگ همایونی هم بپزونم دیگه خوشبختیمون تکمیل بشه! خدا هوای همه بندگانش رو داشته باشه و کسی گرسنه و بی سرپناه نباشه، آمین...

مراقب خودتون باشید، بوسقلب